㋡ღقلب های پرنده㋡ღ

عاشقانه های شنل قرمزی و ایکیوسان

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  ماجرا از اونجا شروع شد که من یعنی تک دختر 17ساله الان

پا به این دنیای کوچولو گذاشتم  اون موقع من 4 تا پسر خاله بزرگتر از خودم داشتم

که با یکیشون خیلی بیشتر میجوشیدیم شاید چون سن مون نزدیک تر بود شایدم چون مث بقیه کرم نداشت

به هر حال از بچگی باهم بودیم بازی میکردیم دنبال هم میکردیم با بالش تو سر همدیگه میزدیم

خلاصه دوتایی خونه مامان بزرگمون  رو میذاشتیم رو سرمون

 دوران ابتدایی رو باهم سپری میکردیم باهم درس میخوندیم چون 1سال ازم بزرگتر بود کتاباشو میداد به من تا تو تابستونا درس بخونم  

تا اینکه مجبور شد به خاطر کار پدرش از شهر ما بره روزی که میرفت

خوب یادم ساعت 4و20 دقیقه و 15 ثانیه بود تو باغ بابا بزرگم بودیم که

شوهرخالم اماده رفتن شد وقتی خداحافظی میکردیم به چشاش نگاه کردم اشک تو چشاش جمع شده بود

 نا خود اگاه گریم گرفت اما  به روی خودم نیاوردم از اونوقت احساس کردم چقدر دوسش دارم و دلم براش تنگ میشه

بعد از اون گاهی جمعه ها که میومدن باغ پدربزرگم برای تفریح میدیدمش  و احساس من روز جمعه همیشه مث یه ادم منتظربود هم منتظر پسر خاله شیطونی که وقتی منومیبینه چشاش برق میزنهValentine butterfly kiss

هم منتظر اقایی که یکی از جمعه ها میاد و قیام میکنه و ....

نمیدونم تو این چند سال اونم بهمن احساسی داشته یا نه ؟

اما همه چیز عادی عادی بود تااینکه....

ادامه ش رو تو پست بعد بخونید

 

نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1398برچسب:,ساعت 10:5 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 داشتم میگفتم تا اینکه پیامکی ناشناس برام اومد که میشه اتحاد ها رو واسم بفرستی؟

اولش از اینکه اس ناشناسی برام اومد که اتحادهای ریاضی رو میخواست ترسیدم اما وقتی اسمشو دیدم  

راستش یه جورایی ذوق کردم 

اما خوب من اعتقاد دارم

حتی اگه کسی رو دوست داری نباید گناه کنی اس ردو بدل کردن بین دختر وپسرا گناه است

اماخوب وقتی اس رو به مامانم نشون دادم گفت اشکالی نداره اتحاد ها رو واسش بفرست

خوب منم این کار رو کردم مدتی گذشت مشهد رفته بودیم تو قطار که بودیم هی اس میداد به بهانه پرسیدن سوال عربی کلی خندیدیم اخه مامانش معلم عربی است

از اون شب قول دلدم جواب اس ام اس هاشو ندم اما نشد که نشد

همیشه  تو مهمونی های خونوادگی که هر دو هفته یه بار برگزار میشه میدیدمش نگاهش عجیب بود

 سعی میکرد کارایی که من دوست ندارم انجام نده

مثلا با پسر خاله های دیگم که با دخترا ارتباط داشتن نمیگشت یا خود شیرینی میکرد و خودشو تو دل همه مخصوصا مامانم جا میکرد

تا اینکه یه شب ساعت 12 و 26 دقیقه و 14 ثانیه بهم گفت دوست دارم و بعد کلی عذر خواهی کرد که نتونسته این درد رو تو خودش بریزه از اون وقت دیگه اتش بس  بود تا چند روز من اون شب انقدر گریه کردم که بالشم خیس خالی شده بود

اما نه اون و نه حتی من نتونستیم این حرف رو فراموش کنیم واسه همین هنوز که هنوزه ماجراهای عجیبی داریم که واستون تو این وبلاگ مینویسم 

پس تا بعد خداحافظ

 

نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1398برچسب:,ساعت 9:29 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 deborah.mihanblog.com

                                    سلام به همه ی دوستای جون جونیه خودم

 

این اولین وبلاگ عشقولانه منه

                        واسه همینم امیدوارم با کمک هم بتونیم لحظات خوبی رو داشته باشیم

 

دوست دارم ماجراهای عشقی خودمو واستون بنویسم 

                     تا کلی باهم بخندیم  اخه میدونین عشقم هم مث خودم خنده داره

وبلاگ من دو تا قانون داره

                   1 - بدون نظر بیرون نرین چون نظر ندادن =اپ نشدن وبلاگ

2-قانون اول رو زیر پا نزارین چون من گناه دارم

 

 

نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1398برچسب:,ساعت 15:56 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  

سلام سلام سلام 

یه خبر جالب دارم براتون که کلی می خندونتون 

نمیگم الان 

صبر کنین 

مربوط میشه به عشقم ایکیو سان

قراره یه اتفاق های جدیدی بیفته

میخوام دلاتون رو جارو بکشم 

ایکیوسان (پسر خالم) کاملا اتفاقی وبلاگ منو دیده و فکر کرده چقدر شبیه خودشه 

ادرسش رو به من داد و گفت یه وبلاگ پیدا کردم عین ماجرا های ماست 

 

بهش خندیدم و گفتم این وبلاگ منه خوب 

اول چشاش 4 تا شد بعدش با بالش افتادیم به جون هم از نزدیک نه ها از دور بالش پرتاب کردیم 

گفت واسه چیزندگی خصوصی رو همه جا میگی 

بعدش خندید و گفت باید پسش رو بدی منم باید نویسنده این وبلاگ باشم 

بهش گفتم باشه مشارکتی مینویسیم از امروز منتظر هردومون باشین 

من با اسمشنل قرمزی و عشقم با اسم ایکیو سان

نوشته شده در سه شنبه 28 تير 1390برچسب:,ساعت 10:25 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  یادتونه که بهتون گفتم پنج شنبه شب خونه ی داییم مهمونی دعوتیم 

ایکیوسان(پسر خالم)نیومده بود چون ارومیه بود3320.gif

دلم براش تنگ شده دست خودمم نیست اما مثل اینکه تا هفته ی دیگه باید واسه دیدنش صبر کنم 

بزارین ماجرا های پنج شنبه شب رو واستون بگم 

اونشب 3تا اتفاق بد واسه دختر خاله کوچیکم افتاد که به جز یکیش اگه ایکیو سان بود این اتفاقا نمی افتاد

چون ایکیو سان پسرا رو دور خودش جمع میکنه 

1-پسر خاله های کوچیکم داشتن تو اتاق دعوا برره ای میکردن دختر خالم با هاشون دعوا میکرد

دستشو زد تو گوش داداشم گوش داداش 10 ساله ام  هم یه هفته بود عفونت کرده بود و انتی بیوتیک مصرف میکرد

و گوشش حسابی درد گرفت ومحکم با پا زد تو شکم دختر خاله 6 سالم 

از روی عمد این کار رو نکرد من درد گوش رو نجربه کردم درد که میگیره میزنه به مغزت

2- دختر خالم گلاب به روتون یه مشکلی داشت خالم بردش دستشویی چون دستشوییشون ایرونی بود

خالم خم شد و موبایلش رفت تو فاضلاب بعدشم سر خالم خورد به دیوار

3-ما دخترا تو فامیلمون از پسر خاله های کوچیکمون بیشتر میترسیم تا پسر خاله های بزرگمون

من و دختر داییم داشتیم حرف میزدیم دتر مورد ایکیوسان (پسر خالم) نمیخواستیم کسی بشنوه هر جا رفتیم تنها باشیم پسرا دنبالمون اومدن 

رفتیم تو اتاق زن داییم و در رو بستیم که پسرا محکم در رو هل دادن که بیان تو دختر خالم هم پشت در بود در خورد تو صورتش و چشش کبودت شد 

کلی گریه کرد

این بود شرحی از ماجرای مهمونی بدون ایکیوسان Emoticon

ممنون که همه چرندیات واقعی رو که نوشتم خوندین

deborah.mihanblog.com                                         

deborah.mihanblog.com              deborah.mihanblog.com

 

نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت 9:16 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسری شد…

 

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، او از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که آن پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه آن پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

.........

 

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت 15:46 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 سلام سلام سلام

بچه ها جون تو مسابقه وبلاگ برتر که لینکش سمت راستو بالای وبلاگمه شرکت کنین 

هر ماه هم جایزه میدن 

فقط کافیه کلیک کنین 

حتی اگه نمیخواین شرکت کنین کلیک کنین ضرر نداره که...Emoticon

راستی نظر سنجی جدیدم رو جواب بدین EmoticonEmoticonEmoticon

خیلی جالبهEmoticon

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت 10:37 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  سلام به همه ی دوستای عزیز خودم

خبر های جالبی ندارم حالم دیشب حسابی گرفته شد بزارین واستون تعریف کنم

دیشب وقتی طبق معمول خوابم نمیبرد و داشتم گوسفند میشمردم 

یهو یه اس ام اس از عشقم که من بهش میگم ایکیو سان اومد

 

سلام کرد و حالمو پرسید

گفت میدونی کجام ؟گفتم نه کجایی 

گفت ارومیه 

بهش گفتم پس پنج شنبه شب نمیبینمت ؟

گفت نه خیلی حیف شد چون دلم واسه برق چشات قد یه گنجیشک شده

منم با این که از اتفاق های پنج شنبه شب میترسیدم احساس کردم چقدر دلم واسه تنگ شده 

و بعد گفت اشکال نداره یه سوال ازم بپرسه

منم که خوابم نمیبرد بهش گفتم بپرس 

گفت اشکال نداره من بهت بگم عزیزم ؟البته فقط تو اس ام اس این طور صدات کنم

بهش اس دادم به دو دلیل این کار رو نکنه 

1-وقتی کسی به من میگه عزیزم خجالت میکشم و خنده دار میشم

2-خوبیت نداره بالاخره ما نامحرمیم

 

به نظرتون کار درستی کردم؟

نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت 10:20 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

                        آلبوم و آرشیو کارت پستال ها | کارت پستال میلاد حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان | www.vefagh.co.ir

 

خدا کند که جوانان زحقّ جدا نشوند
به صحبت بد و بدخواه مبتلا نشوند
سر عقيده خود پاى فشارند چو کوه
بسان کاه زهر باد جابجا نشوند
روز جوان مبارک

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

خميده پشت از آن دارند پيران جهانْ ديده
که اندر خاک مى‏جويند ايام جوانى را
روز جوان گرامي باد

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

ميلاد سرو بوستان ايستادگي، زيباترين گل باغ حسين (ع)! جوان رعنا و رشيد حسين (ع) يادگار علي (ع) گلستاني از زيباترين گل هاي فداکاري! و دريايي از آبيِ عطوفت، مبارک باد


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

ميلاد حضرت علي اکبر عليه السلام تهنيت باد

ســـلام و درود بي پايان بر صورت و سيرت پيامبر گونه اش باد.

 

 

 

11شعبان سالروز تولد حضرت علي اکبر شبيه ترين انسان ها به پيامبـر خير و برکت بر شما تبريک و تهنيت باد

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

خواهي که ببيني رخ پيغمبر را
بنگر رخ زيباي علي اکبر را
در منطق و خلق و خوي او مي بيني
با ديده ي جان محمدي ديگر را
*ميلاد شبيه ترين آينه ي پيغمبري مبارک*

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

پيامبر اکرم-ص:
خداوند جواني را که جواني خويش را در راه اطاعت خداي تعالي بگذراند، دوست دارد.
.
.
*ميلاد سرور جوانان عالم، حضرت علي اکبر و روز جوان مبارک باد*


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بهار عمر، جوانى است مغتنم دارش ***که اين بهار ز پى، محنت خزان دارد
روز جوان مبارک

 

 

به پيرى قدرِ شب‏هاى جوانى مى‏شود ظاهر

سپيدى‏هاى کاغذ مى‏کند روشن سياهى را

اميد که جواني را دريابيم

روز جوان مبارک


* * * * * * * * * * * *Smiley * * * * * * * * * * *

 

ز روزگار جوانى خبر چه مى‏پرسى
چو برق آمد و چون ابر نوبهاران رفت
جواني را غنيمت شمار

روز جوان مبارک


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

تبه کردم جوانى تا کنم خوش زندگانى را
چه سود از زندگانى چون تبه کردم جوانى را
روز جوان مبارک

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اندرز پيران ، بيشتر زمان ها مملو از خون و درد است که بدبختانه جوان از فهم آن ناتوان است . ارد بزرگ

روز جوان مبارک

 

Smiley

 

نسل جوان را به جهان رهبري
جلوه ي توحيد، علي اکبري
هر که هواي رخ احمد کند
در تو تماشاي پيمبر کند
//ولادت باسعادت سرو باغ احمدي، آينه ي محمدي و روز جوان مبارک//


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

ميلاد حضرت علي اکبر عليه السلام
مبعث، عيد شکوفايي خوشبوترين گل هستي، و روز جوان مبارک.

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

/*ولادت جوانه ي خورشيد کربلا، حضرت علي اکبر و روز جوان، تبريک و تهنيت*/


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

کـــو نان دوويل: جواني پلي ميان کودکي و پيري است. خوشبخت آن کسي است که اين پل را به سلامت بگذراند.
//* روز جوان مبارک *\

 

Smiley


از دامان ليلا گلى بر آمد
شبيه حضرت پيغمبر آمد
نور دل زينب اطهرآمد
لشکر کربلا را افسر آمد
.
.
ولادت زيباترين، بااخلاق ترين، داناترين و رشيدترين جوان تاريخ مبارک

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

جوانى شمع ره کردم که يابم زندگانى را
نجستم زندگانى را و گم کردم جوانى را
روز جوان مبارک

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

. عزيزم! از جواني به اندازه ‏اي که باقي است، استفاده کن؛
که در پيري همه چيز از دست مي‏رود، حتي توجه به آخرت و خداي تعالي!
*امام خميني(ره)
.......................... روز جوان مبارک

 

* * * * * * * * * * * *Smiley * * * * * * * * * * *

 

چهارچيز را پيش از چهار چيز غنيمت شمار:
جواني پيش از پيري
صحت پيش ازبيماري
توانگري پيش از فقر
و زندگي پيش ازمرگ (حضرت رسول-ص)
*روز جوان مبارک*

 

 

 

 

Smiley

 

 

نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:,ساعت 15:30 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

سلام به همه ی دوستای با معرفت خودم

همونطورکه بهتون گفته بودم هر دو هفته یه بار ما یه مهمونیه خونوادگی داریم 

پسر خالم هم میاد Smiley

راستش گاهی واقعاتحمل نگاهش رو ندارم 

سر میز شام روبه روی من میشینه و زل میزنه به غذاخوردن من Smiley

بهش میگم قورمه سبزی دوست نداری؟ میگه من عاشق چیزی که روبه رومه هستم 

دختر خالم که معمولا کنار من میشینه بهش چش غره میره که مواظب حرف زدنش باشه 

بعد اونم میخنده و میگه مگه عاشق قورمه سبزی بودن جرمه ؟

بعد با لبخندموذیانه اش به من چشمک میزنه 

چیدمان اتاق های داییم اینا طوری که چون جمعیت ما زیاده دو تا اتاق پذیرایی دارن یکی مال کوچیکترا یکی مال بزرگترا 

ما کوچیکترا تشکیل میشیم از پسر خاله ها و دخترخاله ها و خاله مجردم made by Laie

جدا حال میده جک میگیم دست میزنیم

و پسر خاله ی بزرگمرو که تازه عقد  کرده مجبورش میکنیم جلوی ما زنشو ببوسه 

معشوقه من همیشه دیر میاد سر میز شام و بقیه هم از روی عمد یا غیر عمد همیشه صندلی رو به روی من رو واسش نگه میدارن هرچی هم دعواشون میکنم میگن پیش میاددیگه چه اشکالی داره

 

ترو خدا بگین من چی کار کنم که دستی دستی خودمو بدبخت نکنم

deborah.mihanblog.com

نوشته شده در سه شنبه 21 تير 1390برچسب:,ساعت 9:3 توسط تک پرنده اسمون شهر عشق| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت